جدول جو
جدول جو

معنی لیس باز - جستجوی لغت در جدول جو

لیس باز(خَ بَ)
لیس بازی کننده، که با لیس بازی کند
لغت نامه دهخدا
لیس باز
آنکه بالیس بازی کند
تصویری از لیس باز
تصویر لیس باز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاس باز
تصویر طاس باز
بازی کننده با طاس، آنکه با طاس قمار می کند، کنایه از حقه باز، شعبده باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرس باز
تصویر خرس باز
آنکه با خرس بازی می کند و آن را به انجام حرکات نمایشی وامی دارد، خرسک باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوس باز
تصویر هوس باز
کسی که هر دم هوسی بکند
فرهنگ فارسی عمید
قسمی بازی افکندن با سکه، بازی که با مسکوکات کنند با فکندن آن به فاصله و سپس با مسکوکی دیگر آن را هدف کردن، (در قزوین، با سنگ صاف نازک قدر بدستی بازی کنند و آن سنگ را لیس گویند)، شیر یا خط بازی
لغت نامه دهخدا
چیزی که تمام وا نباشد چون مژۀ چشم و غنچه، (آنندراج)، نیم لا، (یادداشت مؤلف)، نیم گشاده، چشم نیم خفته، (ناظم الاطباء)، آنچه که نه کاملاً باز و نه کاملاً بسته بود، (فرهنگ فارسی معین) :
مخمور سر به گوشۀ بالین نهاده لیک
می می تراود از مژۀ نیم باز او،
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ پَ)
مجود، (السامی)، نیک کار، (آنندراج)، نیکوکار، آنکه اعمال خیر از وی صادر شود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ)
آنکه در پی هوس رود. هواپرست. (آنندراج). که هوس باختن خواهد: هرزه گردی بی نماز، هواپرست هوس باز. (گلستان). ضغرس، مرد آزمند هوس باز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عمل مردم لوس، ننری
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
آنکه لیف سازد
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
کسی که مشق کمان گروهه کند. (ناظم الاطباء). رجوع به غلیل شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام بازیی است که با یک چوبدست و توپ مخصوص روی چمن انجام دهند و یکی از بازیهای ملی کشور ایالات متحدۀ امریکااست که در 1865 میلادی تنظیم گردید و در بعضی کشورهای دیگر نیز رایج است و میتوان آن را نوعی چوگان بازی شمرد و بین دو گروه 9 نفری انجام میگیرد و در اصل مأخوذ از بازیهای انگلیسی است. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نردباز، (ناظم الاطباء)، رجوع به تاس و طاس شود، جادوگر و افسونگر، (ناظم الاطباء)، بازیگری که با تاس (کاسه) نمایش میدهد، (از فرهنگ نظام)، رجوع به تاس بین و طاس باز و طاس بازی شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نَنْ دَ / دِ)
آنکه آس بازد بقمار
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ پُ / پِ / پَ)
لجوج. ستهنده. ستیهنده در رای خود. مستبد به رأی. یک دنده. یک پهلو. عنود. ستیزه کار. خیره
لغت نامه دهخدا
ستهنده ستیزه کار، آنکه در کاری و تصمیمی لجاجت نشان دهد مستبد برای یک دنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آس باز
تصویر آس باز
آنکه آس بازد آنکه بازی آس کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاس باز
تصویر تاس باز
نرد باز، بازیگری که با تاس نمایش دهد حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر باز
تصویر دیر باز
مدت متمادی دور و دراز زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک باز
تصویر نیک باز
آنکه کارهای نیک کند: نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل باز
تصویر میل باز
کسی که میل بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوس بازی
تصویر لوس بازی
عمل کسی که لوس و ننر است. یا لوس بازی درآوردن، لوس شدن ننری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیم بازی
تصویر لیم بازی
ظرافت و مزاح و خوشمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیل باز
تصویر غلیل باز
کسی که مشق کمان گروهه کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که تولید هوی و هوس کند: روی کلمه کنایه آمیز (شوهرم) بالبخندی طنز آلود هوسباز و پر معنی تکیه کرد، آنکه پر از هوی وهوس است، شهوت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خرس را تربیت کند و او را ببازیهای مختلف وا دارد و ازین راه روزی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیس بازی
تصویر لیس بازی
بازی که با مسکوکات کنند، قسمی بازی افکندن با سکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لج باز
تصویر لج باز
((لَ))
یک دنده، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیس بال
تصویر بیس بال
((بِ سْ))
از ورزش های گروهی با توپ که شبیه بازی چوگان است
فرهنگ فارسی معین
قسمی بازی و قمار با سکه بدین طریق که سکه را به فاصله ای اندازند و بعد با سکه ای دیگر آن را هدف قرار دهند، شیر یا خط بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوس باز
تصویر هوس باز
شهوت پرست
فرهنگ فارسی معین
از روستاهای سجارود بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجاقک
فرهنگ گویش مازندرانی